- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
لب گشود و خاکِ قُم از بوی گُل لبریز شد عـالَـمی دیدند قـم اینگونه عـالِمخـیز شد آسمان خاکش شد و سوگند بر خضرِ نبی پیشِ دریای شکوهش کوه هم ناچیز شد رودخانه محـضِ پـابـوسیِ او آمد به قـم آبِ قم مثلِ شرابی ناب، شورانگـیز شد شهرهای بیشماری فـرشِ راه او شدند جای جای خـاکِ ایران قـالیِ تبـریز شد تا حسابِ دیگری وا کرد روی شهر قم به حسابِ اهل قم هفت آسمان واریز شد بیصدا پژمرد و از داغَش انارِ ساوه هم گشت خونین دلتر و خونگریۀ پائیز شد سالها رفت و کمی هم کم نشد از لطفِ او لطفِ بانـو شاملِ ما پُـر گـناهان نیز شد قم فراوان کرد تغییر و حرم فرقی نکرد چون نگینی که رکابش بارها تعویض شد هرکسی افسرده بود و از طبیبان چاره خواست بینِ داروهاش شبهایِ حرم تجویز شد
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
با حـال عـاشـقـانـه و در اوج احـتـرام بر حـضرتِ مـلـیکـۀ قـم تا ابـد ســلام معصومه خواندمش دلم آرام شد از این عرضِ ارادتی که گـرفت از ازل دوام دیگـر قـرار نیـست کـسی بینـوا شود نامش کریمه شد که شود غصهها تمام عِلمش به مُهرِ سبزِ «فِداها» مزیّن است موسیبن جعفرست خبردار از این مقام صحن و سرا نگو! که چه علّامهپرور است مبهوتِ شأنِ عارفۀ شیعه، خاص و عام هم عـطرِ کـاظـمین میآید از آن حـرم هم عطرِ بارگاهِ خـراسان به هر مشام از هر جهت شدهست به خورشید منتسب هم دخـتـر امــام، وَ هـم خـواهـرِ امـام هم تکـیـهگـاهِ جـنّتِ اعـلایِ جـمکـران هم عـمـهجـانِ حـضرتِ آدیـنـه و قـیام از سـوریه رسـیـده سلامی به جانـبَـش شاید که عـمه زیـنـبش آورده این پیام: معصومه جان! عزیزِ دلم خوب شد که تو چـشمت ندید هـلهـلـهها را به رویِ بام چشمت ندید زجرِ اسارت در اوجِ داغ بردند دستبـسته، عزیزم، مرا به شام گل ریختند روی سرت! خوب شد کسی سنگی نزد به رویِ سرت بینِ ازدحام!
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
آفـتـاب از افق مـیـمـنـه دل کند، آمد بـر لـب آیـنـۀ غــمـزده لـبـخـنـد آمـد کوچه از هَـمهَـمۀ بـال مَـلَک بند آمد آخـریـن بـرگـۀ پـیـغـامِ خـداونـد آمـد میرسد از پر قنداقۀ سبزت، برکات مَقـدَم گـلپـسـر آمـنـهخاتون صلوات روح تو خون به رگِ لوح و قلم میانداخت چشم تو نور به اعماق عدم میانداخت دست تو سفره به ایوان کرم میانداخت نام تو لرزه به اندام ستم میانـداخت جذبهات را همه در وحشت خائن دیدیم در ترک خوردن ایـوان مدائن دیدیم با تو هرگوشۀ این خطّه حرم خواهد شد مسجـد بنـدگی خـلق عـلم خواهد شد غم میان دل عشاق تو کم خواهد شد کمر بتکـدهها پیش تو خم خواهد شد جهل را یکسره از بُن بِکَنی، کیف کنیم لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی، کیف کنیم اصل توحیدِ وجـودی و زوالـیم همه تو خودت پاسخ محضی و سوالیم همه با تو در جـادۀ پُر پـیچ کـمـالـیم همه بردۀ کـوی تو هـستـیـم، بـِلالـیم همه در دلِ کولۀ دل حُبِ تو را بار زدیم از سر مأذنهها عشق تو را جار زدیم حرز تو بر جگر سوخته مرهم آورد عطر تو روی گل باغچه شبنم آورد مِهـر تو عـاطـفه را در دل آدم آورد در عروجت پر جبریل امین کم آورد شب معراج در آن اوج چه حظّی بُردی سیب از دست علی جان خودت میخوردی هر کجا قـدرت ایـمان تو ابراز شود با کـلام عـلـوی دین تو مـمـتاز شود در دل جنگ اگر فـتنهای آغاز شود گـره کـار به دسـتان عـلی بـاز شود حیدرت آمد و فریاد زد و در را کَند درِ خیبر! نه، بگو قلعۀ خیبر را کند عاشقی حس عجیبی است که حاشا نشود گرچه هر عاطفه در قاعدهای جا نشود باز هم رابـطـۀ دخـتر و بـابـا نـشود مثـل زهـرا که کـسی اُمِّ ابـیهـا نشود من مسلمان شدهام پایِ همین زمزمهات ای به قربان دم فاطمه یا فـاطـمهات لحـن شیـرین تو شد معـجـزۀ قـرآنـم هــل اتـای تـو شـده کـُـلـّیَـت ایـمـانـم عشق را من فقط این پنج نفر میدانم عـجـمـی زادهام و هـموطن سلـمـانم دست ما را برسان بر نخ تسبیحِ دعات آه ای شاه عرب جان عجمها به فدات گرچه مانند اُویس تو به دور از قرنم در کـنار تو که باشم بخدا در وطـنم ای بزرگ بنیهاشم! بِشِنو این سخنم من حـسـینی شدۀ دست امـام حـسـنم شب میلاد تو از اشک غـنیاند همه گریهکنهای حسینات حسنیاند همه کاخ مخروبۀ محکوم به ویران شدنم درد دارم بـخدا در پی درمـان شدنم ابرِ لـبـریـز منم تـشـنـۀ بـاران شـدنم سـالها مـنـتـظر جـابـر حـیـان شدنم پرچم شیعه بلند است به لطف علمت صـادق آل مـحـمـد! به فـدای قـلـمت شادی بعدِ هزاران غم و اندوه تویی بین این طایـفۀ سبـزقـبـا، نـوح تویی آن کتابی که به منبر شده مفتوح تویی مکتب شیعه اگر جسم شود، روح تویی خـنجری کُند دلیل غـم بسیار تو بود گریه بر بیکـفن کـرببلا کار تو بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خـشکـانـد آبِ سـاوۀ از مکـه دور را درهم شکست هیبت بتهـای کور را خـامـوش کرد آتـش ده قـرن زنده را لـرزانـد کـاخ پـادشـه پُـر قـصـور را بیش از هزار سال به دنـبال او، بشر میخواند خط به خط صفحاتِ زبور را با چـلـچـراغ سـبـز نـبـوت قـیـام کرد روشن نـمـود یکتـنـه راه عـبـور را آمد رسـوم جـهـلِ جـهـان را کنار زد بر هم زد او سیاهـۀ "زندهبهگور" را با حُسنِ خُلـق بود مسلـمـانشان نمود بدکیش و گبر و مست و عنود و شرور را او رحمتی برای جهان بود و بیدریغ لبـریـز عـشـق کـرد تـمـام صدور را روحـی دگر دمـید به مـعـنای واژهها در هم تنید شعر و شعار و شعور را هم سر زدن به اهل نَفَس را رواج داد هـم رفـتـنِ زیــارتِ اهــلِ قــبــور را سیراب کرد با دم عیساییاش ز دور صدها اویسِ عـاشقِ حسِ حضور را سلمان که خواند حضرتش او را ز اهل بیت بر سـیـنـۀ عجـم زده مُهـر غـرور را "او" وعده داده بود به دنیا، که تا کنون چـشم انتظار مانده زمانه، ظهـور را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
مست از احـادیثت، کردهای خلایق را کردی از خدا لبریز، تک تک دقایق را هر کلام پر نورت، لحظههای روحانی داده صیقل از عشقت، روح و جان عاشق را تا کسی نیـفـتـد در، منجـلاب گـمراهی جرعهای به ما دادی، کـوثر حقایق را پای حـکم هر امری، با بـیان شیـوایت کردهای پراکـنده، عطر قال صادق را با حرام و مکروه و مستحب و واجبها گـفـتهای به ما راهِ، بـنـدگـی خـالـق را بر شما هر آنکس که، میشود ارادتمند در دو عـالم آقا او، میشود سعادتـمـند گوشه چشم غمازت، کرده باطل افسونها گشته قاصر از مدحت، دست باز مضمونها جلوه کردی از شوقت، در تمامی تاریخ دست شسته از لیلی، دسته دسته مجنونها در تنور مشتاقی، گرم سوختن کم نیست دل سپرده بر عشقت، از تبار هارونها راه حل هر مشکل، رهگشای هر بنبست فقه جعفری گشته، در سکوت قانونها حـوزههای عـلمیه، در طـریق آموزش بر مدارتان گشته، نقطه عطف کانونها هـشتـمین هـدایتگر، در مسیر ایـمانی کاشف الحـقایق از، راز و رمز قرآنی استـوار گـردیده، از قـیـامت ایـمـانها از شمیم افکارت، جان گرفته عرفانها فهم و درک شیعی را، با نگاه تفسیری دادهای شـما رونق، در تـمام دورانها بوحـنیفه میگوید، که هلاک میگردید بیتلـمذ درست، آن دو سـاله نعـمانها درس و بحثتان دیده، چون زراره شاگردان چون ابان، مفضلها، چون هشام و حمرانها مانده تا که بشناسد، چشم و گوش این دنیا نه خودت که شاگردی، چون ابوبصیرت را روی دوش خود داری، پرچم پیمبر را گـشـتهای ششم آیه، آیـههای کـوثـر را در مصاف با شبهه، از خودت نشان دادی در جـهـاد انـدیـشه، اقـتـدار حـیــدر را با تـلاش بیوقـفـه، کـردهای نـهـادیـنـه در وجود هر شیعه، اعتقـاد و باور را عالمی که باشی تو، به خدا که جا دارد بوسه زد، تبرک کرد، پلههای منبر را در قیاس عـالمها، با شهید و با خونش نامـتان شرف داده، جایگـاه جوهـر را ششمین در از حکمت، بر مدینة العلمی جانشین پیغـمبر، در علوم و در حلمی ارث، از علی بردی، شوکت جلالت را لحن هر کلامت را، نطق بی مثالت را جنگ فـتنه رفتی با، ذوالفـقار استدلال بارهـا گـرفـتی تو، خـیـبر جهـالـت را وقف تربیت کردی، بر چهار هزار عالم کل عمر پُربار از، روز و ماه و سالت را گر چه کلهم نـورا، واحد از خـداوندید مذهـبت بـقا داده، مـکـتب رسـالـت را کربلایت ای آقا، رنگ و بوی علمی داشت گرچه این جهان نشناخت، وسعت کمالت را من همیشه میجویم، از شما بهشتم را با شما رقـم زد حق، کل سرنـوشتم را شرک مخفیام را با، نور خود هدایت کن از خدا و تـوحـید و دینمان روایت کن اهل معرفت سازم، غرق در یقـینم کن دامـن دلـم را پـر، از دلـیل و آیـت کن تا بـبـیند این خسته، غربت بقـیعـت را خرجی سفر با تو، قـسـمتم زیارت کن با تو میکنم معنا، عاقبت به خیری را امر دین و دنـیـایم، را بـیا کـفـایت کن گوشه چشمی از لطفت، تا ابد مرا کافیست کاسهام تهی گشته، لطف بینهـایت کن سرخوشم از این نعمت، سر به راهِ این راهم من که از شما چیزی، جز شما نمیخواهم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام جعفر صادق علیهالسلام
به چه جرأتی بگویم سخن از امام صادق که بُوَد فزون ز فهم و خِرَدم مقام صادق فلک است آستانش ملک است پاسبانش خنک آن دلی که نوشد قدحی ز جام صادق پـسـر امــام بـاقـر پــدر هــمـام کـاظـم به عموم شیعه لازم بود احترام صادق به مه ربـیع الاوّل بنـمود رخ به عـالـم ملکوتیان رسیدند همه بر سلام صادق بود او ستوده منصب به جهان رئیس مذهب به خدا که زنده مکتب شده از کلام صادق وطنش بود مدینه به عـلی سرور سینه شده جمله اهل کینه و له از مرام صادق نوۀ پیمبر است او، به زمانه سرور است او چه فری که جعفر است او دل اسیر دام صادق شده مکـتب تـولّا ز ولای صادق احـیا که بـود هـماره بر پـا عـلم قـیام صادق نـرسد شفـاعت او به نـماز کـاهلان را تو ز گوش جان «کلامی» بشنو پیام صادق
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
روزیکه از وجود، دو عالم معاف بود نـور شما به عـرش خدا در طواف بود ارواح و نور و طینتتان پاکِ پاکِ پاک یعنی وجودتان ز ازل صافِ صاف بود هـر یک بـرآمـده ز تـجــلای دیـگـری یک نور واحدی که شعاعش مضاف بود از نـورتـان تـجـلی خـلـقـت شروع شد آن خلقـتی که خالص و بیانحراف بود ما را هم از وجـود شـما مـنَّـتـی رسـید رخـسـارتـان برای دل ما مـطـاف بـود قـالـوا بـلای ما همه در عـرصه الست در اصل بـر ولایتتـان اعـتـراف بـود ای نـامـتــان مـرادف ذکـر خـدایــتــان صـلِ عـلـیَ الـنـَـبـیِ و آلـه، ثــنــایـتـان کی میتوان به وصفِ تو دلبر زبان گشود کی میتوان فراخورِ شأنت، غزل سرود کی میتـوان به کُـنهِ مقـامـات تو رسید کی میتـوان به مـدح تو آقا هـنر نمـود نـور تو از عـلی شد و نـور عـلی ز تو آری سزاست نورٌ علی نور را سجـود آدم چـشـیـد غـمـزۀ تـو، شد اَبـوالبـشـر عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجـود مجـمـوعِ انـبـیا به شـما امـتحـان شـدند وَرنه بـدونِ اذن تـو پـیـغـمـبـری نـبـود ذکـر مُـسبـَحاتِ تو مـشـق فـرشـتـه شد طـرزِ قـیـام و شیـوۀ تـسبـیـح، تا قعـود بـاید نـوشت سـر درِ دل، با خـطِ جـلی یا مصطـفی محـمد و یا مرتـضی علی ای فخـرِ کـائنات که نامت محـمد است مدح و ثنای حضرت تو کار سرمد است با فکر و ذکر توست که دلها خداییاند بییاد نام حضرت تو، حالِ ما بد است قـرآن دم از مکـارم اخـلاق، چون زند خُلقِ کریم توست که مقصودِ ایزد است هر قطره از وضوی تو دریای رحمتیست باران، رسولِ فضل و کراماتِ احمد است تـنها نه در کـنار تو بـودن شد افـتخـار هر کس نماند بعدِ تو تسلیم، مرتد است هر کس مُحبِ توست، علی دوست میشود هر کس که بیعلیست ز آئینِ ما رد است دیـن خـدا به دامـن تو چـنـگ مـیزنـد دشمن علیهِ توست، دم از جنگ میزند شک نیست نصرتِ تو همان نصرت خداست یعنی اطاعت تو همان طاعـت خداست تـنـهـا نـه از غــدیـر، ز بَـدوِ تــولــدت فـرمان بیعت تو هـمان بیعـت خـداست تا تو رسول رأفت و مهر و عـطوفـتی باران رحمت تو همان رحمت خداست با دشمنان به شدت و سختی عمل کنی در اصل، قدرت تو همان قدرت خداست تَرکِ زیـارت تو جـفا بر حـریم توست یعنی که حُرمت تو همان حرمت خداست آل حــســیــن، آل عــلـی، آل فــاطـمـه الحق که عترت تو همان عترت خداست وقتی تو را خدای تو فخـر همه نوشت ذکر تو را به عـرش اباالفـاطمه نوشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
باز این دست دعا، اعطای داور خواسته با تضرع رخصتِ ذکر پیـمـبر خواسته اولین مداحِ احمد چون خدای احمد است این دلِ مولا پرستم، اذن حـیدر خواسته تا شود جذب غلام خویش، الطاف رسول بهر وصفش یاریِ زهرای اطهر خواسته چون دَم روح القدس شد همدم جان و دلم از نهادم نـام احـمـد تا فـلک برخـواسته طینت پـاکـم که باشد از اضافـات گِـلش از سُـویـدای وجـودم مدح دلـبر خواسته آتش ذوقـم چنان شد مشتعـل در سیـنهام آری انگاری که من مداحش از دیرینهام کیست احمد که حبیب حیِّ سرمد میشود با علی یک روح در دو جسم، احمد میشود کیست احمد که دلش ظرفیت وحی خداست بس امین است او امین وحی سرمد میشود بـعــد ذکـر عــالـیِ اَلله ربُ الـعــالـمـیـن ذکر جـبـریل امـیـنـش یا محـمد میشود کیست احمد قابِ اَو اَدناست قُرب منزلش با خداوند جلی نزدیک، این حد میشود کیست احمد، با علی نورٌ علی نورِ کمال فارق از هر غیر، آن روح مجرد میشود اینچنین بر درگه سـبحان نیـایش میکنم من خـداونـدِ محـمـد را سـتـایش میکـنم شد بهار آفـریـنـش حکـمـفـرما در ربیع بـرتـرین عـبـد خـدا آمد به دنیا در ربیع این خبر پیچید در کاخ سرانِ ظلم و جور ریخت برهم پایههای طاق کسرا در ربیع خشک شد دریاچۀ ساوه ز بس بَد یُمن بود وز سماوه ناگهـان جوشید دریا در ربیع نوری از مُلک حجاز آمد عیان، تا شرق رفت شد خموش آتشکده در فارس، اما در ربیع دستِ ابلیس از همه هفت آسمان کوتاه شد سرنگون شد در همه بتخانه، بتها در ربیع کاهنان و ساحران، محـروم از ترفـندها این ابـاالـزهـراست دلـبـند همه دلـبـندها آمد آن یکـتا که مینازد به او یکتای او آمد آن مولا که میبالـد به او مولای او آمد آن دلبر که کوثر میشود بر او عطا آن اباالزهرا که حق بخشد به او زهرای او سیزده معصوم از نور وجودش جلوهگر چارده معصوم یکجا میدهـد معـنای او مجتبی و مرتضی و مصطفی یک معنیاند نور اهلُ البیت، پابرجاست بر مبنای او آمـده بـابـا بـزرگ حـضرت اربـاب مـا آنکه صدرُالمصطفی چندی شود مأوای او زیـنت دوش نــبـی، پـروردۀ آغـوش او روی خاک کربلا روزی شود مدهوش او بعد او کار امام صادق است احیای دین گر چه با خط شهادت میشود ابقای دین مکتب شیعه پدیدار از امام صادق است با جهادش بیمه شد امروز تا فردای دین حوزۀ علمیه مرهـون هدایتهای اوست خیل شاگردان او دادند جان در پای دین پرچم کربوبلا برپا ز قال الصادق است او مهـیا کرد ما را بهر عـاشـورای دین انقـلاب ما هم از الطاف او پیـروز شد تـا شـود بـیـداری اسـلامی دنــیـای دیـن ای مسلمان! هر که خواهد روزگار انتقام پای قال الصادقش باید دهد جان، والسلام
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مهر جـهـان شـمـول خـبر داد از بهار سر زد، حق از دریچۀ چشمان بیقرار خورشید صبح هـفـدهمین روز ماه دید آغـوش گـرم آمـنه را مست عـطر یار میداد اوج حـادثهها یک به یک خـبر بـر عـرشـیـان سـرآمـده ایـام انـتـظـار دریای ساوه گشت کویری از آنچه بود اصحاب فیل شد همه یکباره تار و مار ایوان کـبـر کـنگـرههـایش شکـسته شد آتـشـکـده به سـردی ده قـرن شد دچار بتهای کـعـبه سـجـده نـمـودند بر خدا تا خندهای نشـست به لبهای مصطفی خورشید حق ز مشرق چشمت دمیده است دوران جهل با تو به پایان رسیده است در صدق و راستی همهجا صحبت از تو بود چشمان مکه از تو امـینتر ندیده است چـشمی نـدیـد سـایۀ تو چونکه سایهات دست خـدا، پـنـاه دو عـالم کشیده است حق خواست شاهکار خودش را نشان دهد پس محض خاطرت دو جهان آفریده است انسان به حـکـم عـقـلگـرایی مـکـتـبت از پنجههای وهم و خرافه رمیده است عـشقـت به فـاطمه شد والاتـرین سبب دخـتر اگر شده برکـت نـزد هر عـرب هـسـتـی بـزرگ ایـل و تـبـار کـریـمها از قــبــلِ آفــریــنـش مـا از قــدیــمهــا دلهـای مـا قــلـمـرو فـرمـانروائـیت فـرمـانـبـر نـفــوذ نـگـاهـت زعـیــمهـا ناخوانده درس بودی و در پای درس تو زانـو زده تــمـام بـزرگـان، حـکـیـمهـا بـودی یـتـیـم مـکـه و دسـت نـوازشـت هـمــواره بـوده بـر سـر کـل یــتـیـمهـا دردانـۀ خـدایی و گـشـتی نگـین عـشق بر نـوح بر خـلـیل و مـسـیح و کـلیمها بر دسـتـرنـج کـل رسـولان ثـمر شدی هـمراه با عـلـی تو به عـالم پـدر شدی گشتی رسول اعظم دینی که کامل است بر کـشتی نجـات؛ مرام تو ساحل است کعبه پیمبرش تو نباشی که کعبه نیست در جهل مکه خود بتی از سنگ و از گل است روحم اگر به قبله گره خورده عاشق است ای روح قبله؛ قبله به سوی تو مایل است هر روز پنج مـرتـبه نامت به هر اذان میـثـاق عـاشـقـانۀ ما با تو از دل است چوپان عاشقی به من اینگونه گفته است جانم فدای عشق تو دندان چه قابل است عـشـق شـما بـرای هـدایـت مـلاک شد هر کس گرفت فاصله از تو هلاک شد مـا از ازل شـدیـم مـسـلـمـان چـشـم تو تـوحـید ماست یک نـم ایـمـان چشم تو با چشم دل برای رسیـدن به کُنه عشق حظ میبریم ز صـفـحۀ قرآن چـشم تو دنیا اسیر قحطی عشق و محـبت است حـس میشود نـیـاز به بـاران چشم تو با یک نگـاه میشود عـالـم خدا پرست کافیست جـلـوه کردن برهان چشم تو باید که دست وحـی رود بـر ثـنـای تو بـایـد خــدا غــزل بـسـرایـد بــرای تـو هرکس به جام عشق تو محتاج میشود روح و دلش به دست تو تاراج میشود هرکس که شد اسیر غرورش به بندگی از درگـه خـدای خـود اخـراج میشود هرکس نداشت جنبۀ یک ذرّه معـرفت شـد داعـی خـدایـی و حــلاج مـیشـود هر کس که بهتر از همه نزدت خضوع کرد محبوب خلق و بر همگان تاج میشود تنها محـمـد است که در اوج مـعـرفت بـا بـنـدگـیـش لالـۀ مــعــراج مـیشـود هر خندهات دری روی رحمت گشوده است قرآن تو را به خُلق عظیمت ستوده است بـودی شـمـا کـنـار خـدیـجـه بـهـار هم در راه نــشـر دیـن الـهـی دو یــار هـم بودی به حکم لحمک و لحمی تو با علی یک روح پاک در دو بدن در کنار هم آرام روح و جان و دلت عشق فاطمه است بـودیـد دخـتــر و پــدری بـیقـرار هـم عـرشینـشین شانۀ مهـرت حـسن شده یعنی شدی تو با حـسنت شـهـریار هم گفتی من از حسین و حسین از محمد است یعـنی وجـودتـان شـده دار و نـدار هـم هر کس نشد محـب شما مَخـلص کلام بوداست نطفهاش نسب اندر نسب حرام
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
رسول داور آمد، به غرب و خاور آمد نـخـست و آخـر آمد، به انـبـیا سر آمد به رخ فتاد بتها، به پیـش ماه بطحی شکـسـت طاق کـسری، شه مظفر آمد ز جـلـوهگـاه قـرآن، دمـید نـور یـزدان که نور طور و فاران، به کوی دیگر آمد نگـار مـاه مـنـظر، جـهـان ازو مـنـوّر به فرق عشق افسر، به عرش زیور آمد بپوش چهـره ماها، ز شرم روی طاها که بـیـن دلـربـاها، ز جـمله بـرتـر آمد به انبیاست استاد، کند به عـشق ارشاد جهان ز مهر او شاد، حـبیب داور آمد شد از افـق هـویدا، جـمال مـاه بـطحی به شام تـار یـلـدا، عجـب مـهـی درآمد به گمرهان بگوئید، که دل ز غم بشوئید ز شـاهراه تـوحـیـد، شـفـیع محـشر آمد ز روی اوسـت پیـدا، تجـلـیـات زهـرا به شـورهزار دنـیـا، گـلـی معـطـر آمد گذشت شام حسرت، رسید صبح عشرت به عاشقان بشارت، که می به ساغر آمد شـنـو کـلام او را، صـلای عـام او را نگـر مقـام او را، که فـوق حـیـدر آمد دمی چو هست باقی، کرم نمای ساقی که شاه ملک باقـی، صفـای کـوثر آمد گلی به این وجاهت، رخی به این ملاحت به کـارگـاه خـلـقـت نه بـار دیگـر آمـد ( حسان ) به لطف ایزد، رضایت محمد ز مـدح آل احـمـد، تو را مـیـسّـر آمـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سرخوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن آمد امیـر کاروان محـبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیـرهن روشنتر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى پروانگان شمع وى جمع ند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شورهزارى سنبلى آمد خوشالحان بلبلى، کند آشیان زاغ و زغن دُرّ یتیمى در عرب از؛ آمنـه بنت وهـب تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن ناخوانده درس استاد شد ویرانه ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آئین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن آوازۀ شاه عـرب، پـیـغـمـبر عـالى نسب از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى مؤتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احـمد که آمد مـقـتـدا بر پـیـشوایان کهـن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او «ماکانَ» در قرآن او جانها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بیخبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تو آفـریده گـشـتی و انـسان درست شد حور و پری فرشته و غلمان درست شد عرش خدا ز نور رخت خلق گشت و بعد با قطرههای اشک تو باران درست شد یا حـضرت رسـول خدا عـاشق تو بود چون که به عشق روی تو قرآن درست شد تـو از خـدایی و هـمـۀ مـا ز خـاک تـو چون از گل شما گل سلمان درست شد با اخـم تو جـهـنم و آتش عذاب و قهـر با یک دم تو جنّت و رضوان درست شد چون نور حیدر از تو و نور تو از خداست با حُبّ مرتضاست که ایمان درست شد یک عده دور سفـره حـیدر نـشـسـته و اینگونه شد که سفره احسان درست شد ما عـاشـق توأیم که مجـنـون حـیـدریـم این عشق را به جان تو مدیون مادریم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جـبـریل اذان گفت و ز دستم قـلم افـتاد صد لرزه به هر میکده در جامِ جم اقتاد یک نعـرۀ غـوغـا به حـریمِ حـرم افتاد تنها نه عرب، بلکه به مُلک عجم افتاد دیدم که ز خورشید شعاعی فَوَران کرد جبریل به دورِ سرِ کـعـبه طَیَـران کرد با آمدنش، یکسره، بیچون و چرا سوخت تنها نه که در، بلکه همه پنجرهها سوخت ای من به فدای قدمش؛ بتکدهها سوخت با آمدنش زیر و بمِ فـتـنه سـرا سوخـت آمـد که پـرسـتـیـدن حـق راه تـو بـاشد هـمـراه خـدا بـاش که هـمـراه تو باشد بـا حـکـمِ خـداونـد شـده رهـبـر اسـلام آزادی انـسان به زمـین؛ پـیـکـر اسلام قـرآن و ولایت شده دو شـهـپـر اسـلام آمد به زمین حـضرت پـیـغـمبر اسـلام آمـد بـه زمـیـن شـاهنـشـیـن دل سـرمـد وصفش چه کنم؟ احمد و محمود و محمد آمد که جهان صلح و صفا داشته باشد تا یک نـظـری بـر فـقـرا داشـتـه بـاشد آمـد کـه زمـیـن آل عـبـا داشـتـه بـاشـد دارد همه چـیز آنکـه خـدا داشـته باشد آمد بـنـِگـارد به همه مـصحـف هـستی بـی وقـفــه بـیــائــیـد بــه الله پـرسـتـی آمد که به مـا یـاد دهـد: طـرزِ بـیان را تـشـریـح نـمـایـد هـمـه آفـاتِ زبـان را یا شـیـوۀ برخـورد به پـیـشِ دگران را پس داد بـشارت به همه بـاغِ جـنان را پیـغـمبر ما احـمد مخـتار؛ نوشـتهست: هرکس به علی دل بدهد اهل بهشت ست آمــوزش اســلام خــدا، بـر هـمـه داده آرام نـشـســتـن بـه سـر سـفــرۀ ســاده حـتی روشِ رفـتـنِ در کـوچـه و جـاده لبخـنـد زنان، چـهـره او پـاک و گشاده لــبـخـنـدزنـان داد جــواب تَـــشَری را شـرمـنده کـند اصل حـقـوق بـشری را او آمـده تـا بـاز کـنـد عـقـل و خـرد را تــشــریــح کــنــد آیــۀ الـلـه صـمـد را تـا مـا بـپــرسـتـیـم هـمـه ذات احــد را تا آنکه به مـحـشـر بـرسـانـنـد مـدد را در سـایـۀ اسـلام هـمـه تحـت حـمـایت هـستـند، ولـیکـن هـمـه با حُـبّ ولایت فـرمود به هر شخـص، پـیامآور قرآن: بنـشـین و بیـاموز تو در محضر قرآن کشتیّ نجات است، تو وا کن در قرآن از اول قــرآن شــده تــا آخــر قـــرآن: انسانیت و عقل و خرد گرچه مهیاست "معـیار قـبـولی هـمه، واژۀ تـقـواست"
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عطرِ گلِ روی تو را گل، آرزو داشت یوسف هر آنچه داشت، رویت، مو به مو داشت بر هر پـیـمـبر حـسرت دارایات مـاند یعقوب همچون دخترت را آرزو داشت تطهیر میشد هر چه با تو دست میداد در سجـدهات انگار سجاده وضو داشت تـا مـیشـدی در بـیـن مــردم آفــتــابـی خورشید، خورشیدی دگر در روبرو داشت با دوستش الحق چه خواهد کرد، محشر با دشمنش وقتی که برخوردی نکو داشت صلـی عـلی احـمـد بـر آل پـاک احـمـد آمــد مـحــمـد، تـهـنـیـت، آمـد مـحــمــد صد شکر ما چون بوذر و مقداد و سلمان آوردهایــم از مـهــربــانـیِ تــو ایــمــان از جـذبهٔ چـشـمت مگـر محـروم بوده؟ آنکس که با شق الـقـمر گـشته مسلـمان با آنکه خـاکـسـتر به رویت ریـخـت آقا آوردهایـی در خـانــۀ او روی خــنــدان از صبر تو در دین حق مات است یعقوب ای رحـمة لِـلعـالـمین ای حضرت جان فـرعـونیـان بیکـعـبه گـردیـدنـد دیـگـر بر بت کـشیدی با عـصایت خط بطلان دشمن تو را در جنگ وقتی با علی دید از زندگی کـردن دگر میشد پـشـیـمان وقـتی طـلایـهدارِ نـسـلت گـشـت زهـرا نومـید شد دیگر ز دست خلق، شیـطان صلـی عـلی احـمـد بـر آل پـاک احـمـد آمــد مـحــمـد، تـهـنـیـت، آمـد مـحــمــد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای مادر مهـربـان خورشید ای اوج کـرانـههـای امـیــد از دامـن پــاک تـو رسـیـده بر سینه عـشق نـور توحـید آغـوش تو گـاهـواره عـشق کـز نـاحـیـه خـدا درخـشـید بر دامـنت آسـمان نـشـسـته لبـریـز شـود ز جـام نـاهـید از دست مـنـورت سر خلق خـیـر و بـرکـت مدام بارید نـور رخ تو مـیان محـراب بر قـبـله هر فـرشـته تـابـید هر لحظه به لحظه از لبانت ذکـر خـوش ربّــنـا تـراویـد یــاد آور مـــریــم مــقــدس مبهوت شده هر که تو را دید مـیـلاد مـحـمـدت مــبـارک ای مادر مـهـربان خورشید این حضرت عشق را خداوند هم نام خـودش حـمید نـامید ای کـاش دل تـمـام عـشـاق زیـر قـدمت شـونـد تـبـعـیـد قـدیـسـه خوش طالـع عـالـم عیدی بده در شب خوش عید
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر منـوّر قـلب عـالم گشت از میلاد پیغمبر بده ساقى مى باقى كه غرق عشرت و شادى دل اولاد آدم گـشـت از مـیـلاد پیـغـمـبر تعالیالله از این نعمت كز او اسباب آسایش براى ما فـراهـم گـشت از میلاد پیغـمبر ز لطف و رحمت ایزد ز یمن مقدم احمد ظهـور حق مسلم گـشت از میلاد پیغمبر به شام هـفـده ماه ربیع و سال عام الفـیل رسالت ختم خـاتم گشت از میلاد پیغمبر بشارت ده به مشتاقان كه ز امر قادر منّان دل ما عارى از غم گشت از میلاد پیغمبر ز ناموس قدر بشنو تو گلبانگ خطر زیرا سر نابخـردان خم گشت از میلاد پیغمبر بناى جهل ویران شد ز یمن منجیات تارك جهان از علم اعلى گشت از میلاد پیغمبر دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش عُلى حیران دوصد عیسیبن مریم گشت از میلاد پیغمبر بشد دریاچۀ ساوه تهى از آب و برعكسش سماوه همچنان یم گشت از میلاد پیغمبر بشد این فارس چون شمعى، بشد آتشكده خاموش جهان حق مجـسم گشت از میلاد پیغمبر ز یمن مقدمش منشق جِدار طاق كسرى شد كه حیران خسرو جم گشت از میلاد پیغمبر بناى ظلـم شد ویران ولى در سایۀ ایمان بناى عدل محكـم گشت از میلاد پیغـمبر قدم در ملك هستى زد چو ختم الانبیاء احمد مقـام ما مـقـدم گـشـت از میـلاد پـیغـمبر نواى بانگ جاء الحق به باطل چیره شد اى دل نظام دین منـظم گـشت از میلاد پیغـمبر ز حسن پرتو رویش خجل در مغرب و مشرق مه و خورشید اعظم گشت از میلاد پیغمبر من «ژولیده» میگویم بگو بر دوستارانش كه شرّ دشمنان كم گشت از میلاد پیغمبر
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب صدای نبضِ هستی ساز دارد شوقِ کسی که چـشمِ او اعجـاز دارد او کیست که عالم به یمنِ آن قدومش ایـنـگـونه طـرح و نـقـشۀ آغـاز دارد آنکس که زیرِ پای او میچرخد افلاک همچون امیـرالمـؤمنین هـمـراز دارد شـد راوی رازِ زمـیـن و آســمـانهـا قـرآن که در گـوشِ جهـان آواز دارد نامش محمّد کـنیهاش محـمود و احمد در بالِ خود هفت آسمان پرواز دارد روحـش نـیـایـشگـاهِ تــوحـیـدِ الـهـی درهـای رحـمـت را هـماره باز دارد اعـماقِ جـانش تـشـنـۀ بوی حـقـیـقـت لـبـخـنـدِ او صـد دلــبـرِ طـنّــاز دارد کـامـلتـرین عـبـدِ خـدا در آفـریـنـش خاکِ قـدومـش منـشأیی در راز دارد آن گـوهـرِ یـکـتـای دریــای نــبــوت در بـیـنِ نـیـکـان چـهـرۀ ممتاز دارد گلـدستهها یکـسر اذان گوی قـدومش هـر یـک تـولایـی غـزل پـرداز دارد تـا جـنـة الـمـأوای ذاتِ کـبـریا رفـت هر جذبۀ چشـمش هزاران ناز دارد!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها چشمانتظارت شهرهامان کوچه در کوچه غـرق خـیالِ بـوسه بر پایت، خـیابانها مستِ شب گیسوی تو، چشم سحرخیزان بیتاب تسبیح سحـرگاهت، شـبـسـتانها مهدیهها دل بردهاند از حوض مسجدها دور «ولیِّ عصر» میگـردند مـیدانها پُر میشود شهر از نوای «آیة الکرسی« تا بگـذری از زیر این دروازه قـرآنها در خواب، چشمان تو را دیدند نرگسها شـوق گـل روی تو را دارنـد گـلـدانها ای در صدای مهـربانت حجـتی کـامل! ای در نگـاه روشـنت اثـبـات برهانها! هر جمعه در شهری برایت ندبه میخوانیم تا یوسف گمگـشته! باز آیی به کنعانها
: امتیاز
|
ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و هفته وحدت
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست خیمهگاه تفـرقه با خانهٔ شیطان یکیست لات و عزّی با نقاب دین به میدان آمدند بتشکنها خوب میدانند: بتگردان یکیست داعـش و تکـفـیری و وهـابی و القـاعده پشت این دستان پیدا، نیت پنهان یکیست سالها با اسـم آزادی، کـبـوتر کـشـتهاند این جهانِ در ستم آزاد، با زندان یکیست تن به ذلت هرگز! اما جان به جانان میدهیم در تمام عصرها، رسم جوانمردان یکیست مرز، چیزی نیست! حتی از زمان هم رد شدند از نگاه اهل ایمان، بدر و خانطومان یکیست چنگ باید زد به حبلالله و از آتش گذشت عروةالوثقی یکی، پیمان یکی، فرقان یکیست هر حریمی حرمتی دارد بپرس از محرمان حرمت آل نبی با حرمت قرآن یکیست باز «بسم الله مجراها و مرساها» بخوان موجها بسیار، اما نوح کشتیبان یکیست صالحان، میراثداران زمین خواهند شد این حکایت، فصلها دارد، ولی پایان یکیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاشد که دلـم، راهـبـری داشـتـه بـاشد از عـالـم بـالا، خـبــری داشـتـه بـاشـد تا با مدد معـرفت، از خاک بر افـلاک انـدیـشـۀ سـیـر و سـفـری داشـتـه باشد تا چند توان زیست در این ظلمت تردید باید شبِ هـجـران سحـری داشته باشد تا چـنـد بـسـوزد بـشـر از آتـشِ بـیـداد چون لاله دلِ شـعـلهوری داشته باشد؟ تا چند قـرار است در این باغِ شـقـایق داغِ دل و خـونِ جـگـری داشـته باشد؟ حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور وز مِهـر گـریـزان پـدری داشـته باشد تا چـنـد بـشـر، دل بـسـپـارد به تَغـافـل در وادی حـیـرت گـذری داشـته باشد؟ تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟ باید که خـدا از پیِ روشنـگـریِ خـلـق پـیـغـامـی و پـیـغـامبـری داشـتـه بـاشد بایـد که خـدا بتشـکـنـی را بـفـرسـتـد تا در کـفِ هـمـّت، تـبـری داشته باشد شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا بـایـد که مـبـارک سـحـری داشته باشد هر جـا چـمـنـی بود بـبـوسـید که شاید از پـیـک بـهـاری، خـبری داشته باشد هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح صبـحـی که پـیـام ظـفـری داشته باشد صبحی که به همـراهیِ پیـغـام رسالت مضمـون طـربناک و تری داشته باشد صبحی که دهد مژدۀ پیـغـمبر موعـود با خـود خـبـر مـعـتـبـری داشـتـه باشد صبـحی که دهد بویِ دل انگـیز محمّد تـا بـاغ، صـفـای دگـری داشـتـه بـاشد آن مـهـر که در «هـفـدهـم ماه» برآمد شـاید که به ما هم نـظـری داشته باشد انجیل خبر داد به عیسی که همین است گر مـادر هـسـتـی پـسـری داشته باشد از پـرتو انـوار رُخـش وام گـرفتهست گـر وادی سـیـنـا شـجـری داشـته باشد آمــد کـه فــرود آورد از اوجِ تـکــبــر شاهی که شکـوهی و فری داشته باشد میخـواست که از کـنگـرۀ کاخ مدائن آئـیـنـۀ عــبــرت اثــری داشـتـه بـاشـد با آمـدنـش سـرد شـد آتـشـکـدۀ فـارس حاشا که پس از این شرری داشته باشد سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است گـر نـخـلۀ طـوبی ثـمـری داشـته باشد در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی از این گـل شـادابتـری داشـتـه بـاشـد پـیـراهـن او را بـرسـانـید به یـعـقـوب تـا دیــدۀ روشـننـگـری داشـتـه بـاشـد شاید که به شکـرانه بریزد به قـدومش خـورشـید اگر مشت زری داشته باشد مـهـتاب سِزَد بر سر راهـش بـنـشـیـند وز نـقـره فـشـانـی هـنـری داشـته باشد با مشـعـل تـوحـید فراز آمد از این راه تا نـوع بـشـر، راهـبـری داشـتـه بـاشد با خُلق عـظـیـمش هیجان داد به دلها تا نخـل وفـا بـرگ و بری داشـته باشد تـا راه به جـایـی بـبـرد، نـالـۀ مـظـلوم فــریــادرَس داد گــری داشــتــه بـاشـد با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد تـا نـالـۀ عـاشـق اثــری داشـتـه بـاشـد تا باز کـنـد پـنجـرهای رو به خـدا، دل تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد تا در صف عـشـاق سـری داشته باشد سیـمـرغ دل ما به حـریـمـش نَبَرد راه از عشـق مگر بال و پری داشته باشد خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش انـدوخــتـۀ مـخـتـصـری داشـتـه بـاشـد از جملۀ خوبان جهان، دل به علی بست تـا شـمـسِ نـبـوّت قـمـری داشـته باشد با عترت او هر که وفا کرد امید است از آتـش دوزخ سـپـری داشـتـه بــاشـد ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش از کـوچۀ رنـدان گـذری داشـتـه بـاشد
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زهی بهـار که از راه میرسد، اینبـار که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار هزار چـشمه خـطـابش کـنـند در اوراد هزار شـاخه سـلامـش دهـند در اذکـار زمین ز حـلّۀ سبـز محـمّدی، مـفـروش هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار حدیث سـرمدیاش، شمع خلـوت اوتـاد صفای احـمدیاش، شرح سـیـنۀ ابـرار ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکیست، بهشت ز حُسن باغش، تشبیه سادهایست، بهار دلیل خلق جهان است، یا اُولِیالألـباب! ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِیالأبصار! پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار به جز جمال محمّد که جلوهاش ازلیست کسی نچـیده ز بـاغ جهـان گـل بیخار خوشا سرودن نامش که هر زمان تازهست چو نغمهای که شود دلنشینتر از تکرار شفـیع و شـافی اُمّت، رسـول خاتم حق به جـان او صلـوات خدا، هـزاران بار دلا ز نعت خـصالـش دمی مـبـند زبان هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا کسی که در دو جهان است، سید و سالار دلا اگـر بـه هــوای بـهـشـت مـینـالـی دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار درود هر دو جهان بر رسول و آل؛ بگو! به دشـمنان نـبی لـعـنت خـدا؛ بـشـمار!
: امتیاز
|